Environmentalist

Environmentalist


درياچه بختگان 1

آخرين وضعيت تالاب‌هاي قرمز ايران:
حيات با بختگان يار نيست؛ فلامينگوها رفتند
جنگل‌هاي دور و نزديک، درختان درهم فشرده انجير ديم و کشتزارهايي تو در تو، هواي مطبوع و دلنشين صبح‌گاهي، سايه پرندگان سرخ‌بال و انواع مختلف پرندگان مهاجري که خستگي مهاجرت از سيبري و دورترين نقاط شمال تا بختگان را در سايه‌سار زيباي ساحل جزاير درياچه از تن به‌در کرده و بال به سينه آسمان گشوده‌اند؛ هم اينک همه اينها جز خاطره‌اي مانده بر ذهن مردمان شرق فارس نيست.

بختگان بزرگ، ديگر ردي سفيد برجا مانده بر زمين است که بچه‌هاي هفت ساله، خاطره‌اي از آن در ياد ندارند، بختگان زيبا، حالا خاکي است، لب شور و تلخ که حتي بذر را به‌دل نمي‌گيرد، خاکي که بوي مهاجرت مي‌دهد، بوي ويراني، بوي بادي که ذرات معلق نمک برجا مانده از درياچه خاطرات را در هوا معلق کرده و بر برگ و بار ديگر گياهان مي‌نشاند و خاکستري مي‌شود تا از منطقه‌اي که روزي آباد بود، زميني لم‌يزرع برجا گذارد.

روزگاري اينجا بخت با حيات يار بود، از حيات وحش گرفته تا درختان و گياهان و انسان؛ اما اکنون، نمک بر بخت زخم‌خورده همه پاشيده شده، نمکي که مهاجران سيبري را به سمتي ديگر کشانده و درختان و درخت‌چه‌ها را از دوري يار سرافکنده کرده و مردمان را به سوي شهرها رهسپار کرده است.

به گزارش ايسنا، بختگان و ساحل طولاني چهارمين درياچه بزرگ ايران، اکنون نه پناگاه وحش است و نه کشتزار، نه ماواي آدم‌ها براي آنکه لختي تن از سختي زندگي بياسايند و نه محلي براي تجديد نسل پرندگان مهاجر؛ امروز بختگان، شوربخت از نامرادي‌هايي که انسان در حقش روا داشت، چشم به آسمان و لطف خدا دوخته تا شايد باران، تن خشکيده‌اش را بشويد و آبي کند.


ساعت به 9 صبح نرسيده بود که اولين روستاي حاشيه بختگان از سمت شهرستان‌هاي "ني‌ريز" و "استهبان" را گشتي زديم، روستاهايي که مردمانش ديگر اميدي برايشان باقي نمانده که دل به آن بسته و سحرگاهان از خواب بيدار شوند، پلک‌هاي روستاها، از خواب بيش از حد پف کرده و گرد رخوت بر در و ديوارها نشسته است.

نزديک‌ترين روستاها، بيشترين آسيب را از خشکي ديده‌اند، موتور‌هاي برقي و گازوييلي چاه، ديگر حتي نم هم بالا نمي‌کشند، چه رسد به آب؛ اغلب اطاق‌هاي ساخته شده به‌عنوان موتورخانه، خراب شده و ديوارها فروريخته و مدت‌ها از آخرين استارتي که خورده‌اند، مي‌گذرد!

چاه‌هايي دورتر که هنوز ساعتي در روز آبي از دل زمين بالا مي‌کشد هم، شوري سنگين آبي که بالا مي‌آورند، لب‌هايشان را مي‌سوزاند، آبي که از شوري زياد تلخ شده و حتي به‌کار کشت هم نمي‌خورد.


"سهل‌آباد" بيشترين ميزان آسيب را ديده، سهل آبادي که روزگاري بزرگترين روستاي حاشيه بختگان به‌شمار مي‌رفت، حالا آنقدر خسته است که مردمانش حوصله حرف زدن هم ندارند، تلخ نگاهت مي‌کنند، به چشم غريبه‌اي که جز آمدن و ديدن و رفتن، کار ديگري ندارد، غريبه‌اي که مانند صدها غريبه ديگر در نهايت، سري از تاسف تکان مي‌دهد و بعد از دقايقي گرما و گرد و غبار نمک، خسته‌اش کرده، براي هميشه از آن نقطه دورش مي‌کند. روستايياني که مدت‌هاست فراموش شدن را قبول کرده‌اند و هيچ چاره‌اي جز مهاجرت براي نجات زندگي جوانانشان، براي خود نيافته‌اند.


روستاي "محمد‌آباد" اما اگرچه آسيب‌هاي زيادي را متحمل شده، اما هنوز هم از ميان 1300 ساکني که برايش مانده، مردماني هستند که حوصله حرف زدن دارند، کشاورزاني گشاده‌رو و متبسم، که با وجود تلخي و نگراني عميقي که بر چهره‌هايشان خط و رد انداخته، حرف‌هايي براي گفتن دارند.

يکي از کشاورزان محمد‌آباد، مي‌گويد: اي واي بر بختگاني که خشک شد، ديگر کو بختکان، بخت ما هم با بختگان خشکيد! حالا کسي ديگر سراغ روستاهاي بختگان را نمي‌گيرد.


"حسين محمدي" افزود: سخت زندگي مي‌کنيم، خيلي‌هايمان از اينجا رفته‌اند، آنها هم که مانده‌اند حالا ته‌مانده اميدشان را جمع و جور کرده‌اند و هر روز يک چشم به کف ترشيده بختگان دارند و يک چشم به آسمان که شايد ببارد.

اين کشاورز گفت: امسال هم باران آمد، اما کسي با اسب نيامد تا خبر شادي‌آوري از بختگان برايمان داشته باشد، باران به‌حدي بود که لب‌هاي بختگان را خيس کند و دلش را بسوزاند! آنقدر نبود که به قلبش نفوذ کرده و دوباره به کارش بيندازد.

او گفت: حالا روستا پر از بچه‌ها و مسن‌ترها هست، آنها که جوان و ميان‌سال هستند، براي کار و کسب درآمد راهي شهرها شده‌اند، اين کشت و کشاورزي‌ هم معلوم نيست با وضع موجود آب، چقدر ديگر دوام داشته باشد.

اما خوب که گوش مي‌کردي، الحمدلله مدام از زبانش شنيده مي‌شد، از ميان لب‌هاي چروکيده‌اش، کلماتي که از دل بر مي‌آمد و بر دل مي‌نشست.


عضو شوراي اسلامي روستا هم حرف‌هايي داشت، حرف‌هاي يک معلم بازنشسته که عمري را با بختگان گذرانده بود و حالا خوب مي‌دانست که چه بر سر درياچه‌‌اي که همه آبادي روستاي آنان و روستاهاي اطراف بود، آمده است، بختگاني که با خشکي‌اش، حيات همه منطقه را به پرتگاه نابودي کشانده است، حياتي که آخرين نفس‌هايش را با زحمت دم و بازدم مي‌کند.

علي محمدي گفت: اين مردم اگر چه لبخند مي‌زنند اما دل‌شان خون است، خسته هستند، پاي انقلابشان، پاي نظامشان، پاي امام‌شان، محکم ايستاده‌اند، اما دلشان شکسته، احساس غربت مي‌کنند، احساس تنهايي.

او ادامه داد: روزگاري در اين ايام صداي پرنده‌ها بود و نفس‌هاي آميخته با رطوبت حيات بخش بختگان، رطوبتي که گياه و حيوان و انسان از آن زندگي مي‌گرفتند و شادابي اما حالا هوا گرم است، خشک، با گرد و غباري که چشم و گلو را مي‌سوزاند و بهانه‌اي به خيلي از چشم‌ها مي‌دهد که قطره اشکي بر ماتم بختگان به گونه سرازير کنند.


محمدي گفت: خشکي بختگان يعني پايان حيات، يعني نقطه آخر بر سطر زندگي روستاها، کشاورزان، دامداران و همه جانداراني که خداوند از اين آب، برايشان حدي مقرر کرده بود.

عضو شوراي اسلامي روستاي محمد‌آباد ادامه داد: روزهايي را ما به‌ياد داريم که قد گياهان پنبه در کشت‌زارهايمان بلندتر از قد متوسط اهالي بود، گم مي‌شديم در سفيدي پنبه‌زارهايمان، اما امروز پنبه‌ها با زحمت از خاک سر بيرون مي‌آورند، با زحمت به قد زانوي پيرمردان روستا مي‌رسند.

اين تمام توصيف او از بختگان و روزگاري که بر آنها گذشته، نيست، "محمدي"، گلايه‌ها دارد، بغضي فروخورده است، بغضي که با زحمت در گلو نگاه داشته تا مبادا ميهمانانش با شکستن آن آزرده شوند.


اما بغض را مي‌شود در کلمه، کلمه جملات اين دبير بازنشسته ادبيات، خواند، وقتي از پوره‌هاي ريز نمک مي‌گويد که با اندک نسيمي از سينه بختگان خشک شده برخاسته و بر برگ و بار درختان و کشت‌هاي منطقه مي‌نشيند، بغض او با بغض بختگان گره مي‌خورد و سينه شنونده را به هم مي‌فشارد.


"محمدي" با دست، کوه‌هاي آن سمت را نشان مي‌دهد، جايي که در نزديکي سهل‌آباد، جزيره‌اي از جزاير سه‌گانه ميان بختگان بود و حالا فقط سرابي از آن برجا مانده، کوه‌هايي که در آن ساعت از روز، ارغواني رنگ شده‌ است و پژمرده!


او همراه با دستي که پهنه بختگان را نشان‌مان مي‌دهد، مي‌گويد: روزگاري اينجا تا چشم کار مي‌کرد آب بود اما هم‌اينکه بشر به ترکيب طبيعت دست زد، بي آنکه خوب به عاقبت کارش انديشه کرده باشد، نظم کار برهم خورد؛ از وقتي که مسير شريان‌هاي حياتي بختگان يک به‌يک بسته شد، خشک شدن درياچه را در پيشاني و عاقبتش نوشتيم و آنها که پيرتر و عاقل‌تر بودند اين هشدار را دادند و خيلي‌ها نشنيدند، يا شايد نخواستند که بشنوند و بخل آسمان هم در اين سال‌ها مزيدي بر علت شد تا امروز بر بخت خفته بختگان، مرثيه بخوانيم، مرثيه‌اي که تمامي ندارد.

محمدي مي‌گويد: دل کندن از وطن خيلي سخت است، اينجا زماني همه چيزش حيات و زندگي ما بوده و حالا در روزگار سختي، در روزگاري که خشکي به بختش افتاده، نمي‌توانيم تنهايش بگذاريم که از انصاف به‌دور است.


اين عضو شوراي محمد‌آباد، حرف دل مردم اين منطقه را هم مي‌زند، آنجايي که در مقام مقايسه بر مي‌آيد و مي‌گويد: حتما شما هم تلاش مسوولان اروميه را براي نجات درياچه‌شان شنيديد و ديديد، تلاشي که مسوولان فارس نکردند، تلاشي که از هم‌دلي بود و اينجا هرچه صبوري کرديم نشاني از آن نديديم.

محمدي ادامه مي‌دهد: سال‌هاست که فقط حرف مي‌زنند، اگرچه در اين سال‌ها حتي يک مسوول هم به اين روستا نيامد، از احوال مردمانش نپرسيد، اما دل‌خوش بوديم که حرف‌ها را مي‌شنويم و در جلسات براي بختگان دل‌مي‌سوزانند.


او گفت: سد "درودزن" کم بود، "ملاصدرا" و "سيوند" را هم بر سر راه شريان حياتي بختگان بنا کردند، مسيل را بستند تا بختگان چشمش به آسمان باشد، از آنسو، مردمان ساکن اطراف بختگان هم بي‌هيچ آينده نگري، دل زمين را سوراخ، سوراخ کردند و چاه‌هاي نيمه عميق و عميق حفر کردند و آب‌را از دل خاک بيرون کشيدند و خوشحالي کردند که آبي هست براي کشت‌زارهاي آبادشان، دريغ که هرچه هشدار داديم، موم در گوش‌هايشان بود و نشنيدند.


اين معلم کهنه‌کار اضافه مي‌کند: چاه‌ها برقي شد تا آب بيشتري بيرون بکشند و هر کس که چشم بر معرفت دل و حق ديگران بست، چاهي هم بدون مجوز حفر کرد و هيچ کس نيامد کسي را مواخذه کند، تا لب‌هاي بختگان شور شد، بازهم هشدار داديم و نشنيدند، آسمان بخلش گرفت، از اين همه بدي که ما در حق خودمان روا داشتيم، چشم برهم گذاشت تا مدتي بگذرد شايد متنبه شويم و ... حالا دلمان گرفته، حالا فهميده‌ايم که بد کرديم به خودمان به حيات بختگان، به آيندگان، به فرزندانمان.

محمدي گفت: ما حق پرندگاني را که آن همه راه از سيبري به اينجا مي‌آمدند، حيواناتي که غريزه به اين نقطه مي‌کشاندشان، حق درختان و طبيعت، حقي که خدا براي غيرانسان روا داشته بود را ناديده گرفتيم و حق خود پنداشتيم.

به گزارش ايسنا، اينجا که ايستاده‌ايم روزگاري آب بود؛ اينجا روزگاري تا زانو شايد هم تا کمر، در آب فرو مي‌رفتي، اين درختچه‌ها تا پيشاني، تن به‌‌آب مي‌دادند و اين زمين، حس زندگي در رگ‌هايش جاري بود.


لب‌هاي اين درياچه را ببين، گونه‌ها و اندامش را، چگونه پوست انداخته زير آفتاب گرمي که ديگر رطوبتي براي کاستن از حرارتش در فضا پراکنده نيست!

اينجا بختگان است، درياچه‌اي که روزگاري چهارمين درياچه بزرگ ايران بود، پناه‌گاه حيات وحش، آرامش‌گاهي براي سرخ‌بال‌ها، براي پرندگان مهاجر، براي پرندگاني که در ميانشان صدها گونه نادر هم يافت مي‌شد، پرندگاني که پروازشان از دور، لبخند را بر لب‌هاي هر رهگذري مي‌نشاند.

اينجا بختگان است، درياچه‌اي که يک‌سمت آن به "خرامه" در 50 کيلومتري شيراز و سمت ديگرش به 12 کيلومتري ني‌ريز در 200 کيلومتري شرق شيراز، مي‌رسد، درياچه‌اي که وسيع بود، سفره‌اي پر از نعمت، درياچه‌اي که طي چندسال، عمر چندهزارساله‌اش را به نقطه انتها رسانديم و حالا حتي براي خواندن مرثيه کنارش جمع نمي‌شويم.

اينجا بختگان است، درياچه‌اي که مي‌توان حيات را دوباره به آن بخشيد، مي‌توان لب‌هايش را شفا داد، تن پوسته پوسته شده‌اش را التيام بخشيد، مي‌توان برايش کاري کرد، اگر همت کنيم، اگر دست‌به دست هم بدهيم، مي‌توان باقي‌مانده حيات وحش منطقه را از نابودي کامل نجات دهيم.

اينجا بختگان است، باور کنيم که مردمان اين سامان آرام آرام، خانه و کاشانه را رها کرده به سمت آبادي‌هاي ديگر کوچ مي‌کنند قبل از آنکه رگ حياتشان همانند اين درياچه، خشک شود، باور کنيم ظلمي که در حق آن کرده‌ايم و به‌دنبال جبران آن باشيم، جاي آنکه در پي يافتن مقصر و تقصيرها، خاطرات را واکاوي کرده و لابه‌لاي گذشته، کاوش کنيم.

اينجا بختگان است، شرق استان فارس، پناه‌گاه حيات وحش، سطري که نقطه پايان براي آن نمي‌توان و نبايد گذاشت...


کنار "فامور" هم که مي‌رويم همين قصه تکرار لب‌ها و ذهنمان مي‌شود، قصه خشکي، قصه کساني‌که نه‌تنها برتن خسته و خشکيده اين درياچه آب‌شيرين مرهمي نگذاشتند و ترک‌هايش را التيام نبخشيدند بلکه لودر و بلدوزر به جانش انداختند تا راهي احداث کنند! راهي که از ميان دل پريشان مي‌خواست بگذرد.

سال قبل هم نوشتيم، سال‌قبل از "فامور" گفتيم که انگار مي‌دانست چه پريشاني‌ها در طالع دارد که نام پريشان را همه‌گيرتر کرد تا فامور، از درياچه‌اي که از نظر کارشناسان بسيار با اهميت‌تر از درياچه اروميه و بسياري از درياچه‌هاي کشور بود.

سال قبل از گفته‌هاي "قاسم ديانت" که بارها و بارها در مقام مسوول حفاظت محيط‌زيست فارس، استمداد طلبيد و دست ياري دراز کرد به سمت ديگران اما کسي دستش را نفشرد.

سال قبل از گفته‌هاي "مظفر مختاري" گفتيم، از اينکه بعد از چهارسال رييس شوراي اسلامي استان پا جاي پاي نمايندگان مردم استان در مجلس گذاشته و برسر مسوولان فرياد زده که آهاي بداد برسيد همه درياچه‌هاي اين استان چهار اقليم خشکيد، اما آنقدر که براي اروميه و درياچه اروميه، براي زاينده رود و گاوخوني، مرثيه‌ها درکشور خواندند و يار جمع کردند، هيچ کدام از مسوولان فارس حرکتي به‌خود ندادند.

سال قبل، ايام مهر ماه بر ذهن‌ها چنگ کشيديم، مرثيه‌اي بر پريشان و بختگان خوانديم و اشکي بر مرک "کافتر" و "ارژن" و "طشک" و همه درياچه‌هاي زيباي فارس ريختيم اما در تنهايي صدايمان پژواک شد و به‌گوش خودمان خزيد.

امروز بار ديگر در روزهايي که مجلس نهم قدم براي حرکت برمي‌دارد، يار مي‌طلبيم، ياري که بيايد و قدمي براي پايان بخشيدن به شوربختي‌هاي شيرين‌ترين درياچه کشور و نادر‌ترين زيست‌گاه آبي حيات وحش ايران بردارد.

امروز با اين اميد گزارشي از فامور و بختگان مهيا کرده‌ايم که شايد نمايندگان کازرون و ني‌ريز و اقليد و خرامه و شيراز و ديگر نقاط فارس به‌خود نهيبي بزنند و دستي بجنبانند و کاري بکنند.



به گزارش ايسنا، باور کنيم که بيش از هشت سال است چوب سوء مديريت بر تن درياچه‌هاي فارس ردي از درد انداخته، تصميمات بدون دورانديشي با خست آسمان و خشکي اقليم درهم آميخته تا سرنوشتي براي زيباترين گردشگاه‌هاي طبيعي و تاريخي فارس رقم بخورد که حتي در خواب هم نمي‌ديديم.


امروز تاريخچه‌ها را ورق مي‌زنم که به عادت گزارشگري، پيشينه‌اي براي بختگان و فامور(پريشان) بنويسم اما آنقدر از موقعيت اين دو درياچه و ديگر درياچه‌هاي فارس نوشته‌ايم که نيازي به گفتن دوباره نيست، گفتن از کنوانسيون رامسر، گفتن از اين که هر دوي اين درياچه‌ها جزو محيط‌هاي ثبت و حفاظت‌شده محسوب مي‌شدند.

گفتن از اين‌که کارشناسان پيش از اينها براساس اسناد و مدارک بارها و بارها هشدار داده بودند که اگر فلان سد را بسازيد، اگر فلان کارخانه را احداث کنيد، اگر فلان قدم را برداريد و آن يک قدم ديگر را برنداريد، اين درياچه‌ها خشک مي‌شوند، نابود مي‌شوند اما آنهايي را که خواب هستند مي‌توان بيدار کرد ولي کساني که خود را به‌خواب زده‌اند هيچ کس قادر نيست بيدار کند.

حالا هرچه چشم به افق مي‌دوزيم ديگر از "فلامينگوها"، "کبوتران دريايي"، "درناها"، "مرغان آبي" و "ماهي‌خوار" و ده‌ها نوع پرنده ديگر که همه ساله طراوت و شادابي را به فارس مي‌آوردند، خبري نيست، در افق جز گرد و غبار نمک هيچ اميدي ديده نمي‌شود.

شايد حافظه مسوولان ياري نکند اما حافظه آرشيوها کمک خواهد کرد، طي سه‌سال گذشته هشدارهاي جدي از طرف مسوولان و مردم، منتشر شده است، بارها هشدار داده‌ايم که فاجعه‌اي بزرگ در راه است و امسال آخرين هشدار خواهد بود، اگر به‌زودي گامي درست و بنيادين براي "فامور" و "بختگان" و "طشک" برداشته نشود، شهرهاي بزرگ فارس شاهد مهاجراني خواهند بود که گرد نمک بر سر و روي آنان و زندگيشان، نشاني خانه‌هاي قبلي‌شان را مي‌دهد!

اگر مسوولان هشدارها را جدي نگيرند بخش اعظمي از کشاورزي در منطقه شرق و جنوب فارس براي هميشه نابود مي‌شود. اگر راهکاري اساسي نينديشند، ديگر بايد به‌دنبال شغل براي کشاورزان مهاجر و خانواده‌هاي آنان در شهرها باشند.

بارها کارشناسان و مسوولان در فارس از علت‌هاي انساني خشکيدن تالاب‌ها و درياچه‌ها گفته‌اند؛ تبديل چند ده هزار هکتار از اراضي مجاور به زمين‌هاي کشاورزي، از بين رفتن پوشش گياهي درياچه به واسطه زهکشي، تغيير خصوصيات فيزيکي و شيميايي آب درياچه، اجراي پروژه‌هاي مختلف ذخيره‌سازي و انحراف آب همانند پروژه سد "درودزن" در دهه 1350، احداث سد سيوند از آغاز سال 1371 و اخذ تصميم درباره ساخت سد ملاصدرا در سال 1377 تنها بخشي از عوامل نابودي درياچه بختگان است.

عواملي مانند پروژه آبياري گسترده اراضي بالادست رودخانه "کر" که منجر به کاهش شديد دبي آب ورودي به پارک ملي و خشک شدن کامل ورودي آب به درياچه شده است، وجود معادن سنگ چيني در ضلع شرقي پناهگاه حيات وحش، چراي حدود 60 هزار راس دام که 40 هزار راس آنها مازاد به حساب مي‌آيند، احداث چند رشته زهکش به طول تقريبي 70 کيلومتر در اراضي تالابي دشت کربال و تبديل آن به اراضي کشاورزي که منجر به ايجاد اختلالاتي در وضعيت هر دو درياچه شده است و جمع‌آوري و ورود پساب‌هاي صنعتي و کشاورزي شهري از طريق دو جريان "کر" و "سيوند" و زهکشي و واگذاري بيش از حد اراضي ملي ضلع جنوبي براي توسعه امور کشاورزي و ده‌ها مورد ديگر، همگي دست به دست هم داده‌‌اند که اين درياچه‌ها را خشک کنند و از آن طرف هم انگار مسوولان گوش‌هايشان را گرفته‌اند.

انگار خود را به‌خواب زده‌اند که باز هم در نزديکي‌هاي درياچه بختگان، آبادي‌هايي را مي‌بينيم که هر يک از بيست خانوار ساکن در آن در حياط و مزارعشان، دو يا سه حلقه چاه حفر کرده‌اند و آب را تا دلتان بخواهد از دل زمين بالا مي‌کشند، آبي که مي‌تواند بستري براي نجاب "بختگان" و "فامور" و "کمجان" و "طشک" باشد.

به گزارش ايسنا، باور کنيد که اين‌روزها، ما حق حيات را از پرندگان و چرندگان گرفته‌ايم، حق آب و حياتي که خداوند به آنان عطا فرموده بود، خودخواهي و بي‌تدبيري ما انسان‌ها، از آنان ستانده و اگر چاره نکنيم، حيات روستاهاي اطراف اين درياچه‌ها هم به سرنوشت پرندگان مهاجري تبديل خواهد شد که ديگر به اين سامان پر نکشيدند.

يکي از اهالي روستاي سهل‌آباد به ايسنا گفت: اگر من از وجود چاه‌ها در لايه خرمي اطلاع‌دارم، پس اطمينان داشته باشيد که حداقل کارشناسان جهادکشاورزي و سازمان آب و ديگران هم مي‌دانند، بايد آستين همت را بالا بزنند و جلوي هرچه بي‌قانوني است بگيرند.

اين مرد که خانواده‌اش دو سالي است به ني‌ريز مهاجرت کرده‌اند، ادامه داد: هنوز هم مي‌توان براي نجات اين درياچه‌ها راهکاري انديشيد، بايد همه دست به دست هم بدهيم و به‌جاي جلسه‌هاي بي‌نتيجه، به ميدان عمل قدم بگذاريم.

هنوز براي يافتن راه نجات، فرصت هست؛ اگرچه ممکن است راه طولاني باشد و ناهموار، اما نجات بختگان و فامور و طشک و کافتر و ارژن، به معناي نجات زندگي در اقصي‌نقاط استاني است که چهار اقليم آن هم با خشکيدن درياچه‌هايش با خطر مواجه شده است.

به گزارش ايسنا، بر اساس اعلام کنوانسيون رامسر(کنوانسيون جهاني حفاظت از تالاب‌ها)، تالابهاي ذکر شده در اين گزارش در فهرست تالاب‌هاي در معرض تغييرات شديد اکولوژيکي(مونتروليست) قرار گرفته‌اند.


// www.iren.ir //


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: mannane ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , mannane.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com